Circle Image

حکمت عالی
PDF دانلود کامل کتاب به شکل

کتاب صوتی حکمت عالی


گفتارها

حکمت ها و پندها

رساله سیر

نامه ها

تعاریف




«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ»


خدای را به شکوه بشناختم، بر ضعف و ناتوانی از یاد بردم، با ستارگان تقسیم نمودم و در ماه جمع کردم، منتظر بودم پائین بیاید، یا مرا بالا ببرد! اینک دانستم او در من است و با من است، جلوی من است قبل از اینکه هرمسیری را طی نمایم و در طی هرمسیر با من است. با سکوت فرصت یادش پیدا نمودم و در کتبِ مقدس با تکرار الفاظ صدا نمودم و چون بیدار شدم دانستم که او مدام مرا صدا می کرد و من در خواب، تقلید! از جمع صحف هیچ نیافتم، پس به زهد و سلامت برخاستم، صیقل دیدم، اما کندتر از آن بود که فکر می کردم، ولایت جستم، ناگه جرقه ای دیدم در کسوت مولاه! پس خوب نگریستم، مقابل ندیدم، به درون نگریستم، دوباره دیدم! تا بابی گشوده شد. بر بال ملک جای گرفتم و ندانستم به کدام سو می برد، تا به خود آمدم سیر درون تکمیل شد! پس بیرون پای نهادم، دیگران همراه شدند، زودتر از آنکه فکر کردم راه لرزان گردید و تنها شدم! به عمق رفتم، گمان بردم انتهای سیر است، تا حال که دانستم هرفرو رفتنی شروع دوباره دارد. از عمق صدا زدند، بیدار شدم، برگشتم وسطری چند به نام گفتارها نوشتم ، چون نگریستم رگه های وحی بود! اما دریافت شخصی من است. پس به فرمایشات حضرت علی (عَلَیهِ السَلام) مزین نمودم، باشد که این اثر، قرنها، راهنمای نوع بشر باشد، تا کسی دیگر چون من نمایان شود و دریچه ای دیگر به سوی نور ابدی باشد نه خاموشی! پس با من بیائید، بنگرید و حرکت نمائید و حرکت ایجاد نمائید، نه موج که بر آن سوار شوید! روی بگردانید به سوی دوست و بر جایگاه خود باید جای گیرید تا چون کاروانی به گِرد مصطفی (صَلَی اللّهُ عَلَیِه) بالا رویم. از آشیانه وحی جدا نگردیم و قفل از دل باز نمائیم، باشد تا به هدایتِ قرآن مسیر روشن گردد به مدد قیامت! گویند به روز صحبت نما! بگو به قبل گویم چون در تاریخ جا مانده! عفریت دنیا بر گنجینه عظمت چمباتمه زده و مردم، هراسان پراکنده اند. گویند بی پیرایه سخن گوی! بگویید محتوا هرچند زیبا، چون عروسی در نظر گیر که پوشش بر زیبایی اش فزاید و عریانی در انظار فضاحت به بار آرد.

«آمین یا رَبِّ الْعَالَمِينَ»


رَمَضانُ المُبارَک 1440 هجری قمری (1398 هجری خورشیدی)

گفتار اول

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ»

گفتار جدید را با ولایت علی (عَلَیهِ السَلام) و آل او قلم زنم و فصلی نو خواهم گشود تا انسان در مقابل دیدگان حق چون گیاهی از خاک سر برآورد و تا افلاک گذر کند، فضا را رها نماید و با عشقِ او در آسمان درآید، سلطان را بیابد و بر بستر حقیقی خود جای یابد و بداند آگاهی مطلق از آن کسی نیست و مقدرات او به دست حق است، پس از غیر بستاند! همنوعِ خود را احمق مپندارَد و پس از گذر از مرحله مرگ از مرحله دوم که فناست نیز بگذرد و سفر به حق نماید که ابتدایش آزادی و انتهایش ابدیت خواهد بود. سپس قیامتی آغاز شود و چون بر شهود ماند و غفلتی نیافت، بر صراط مانَد! و چون فرزندان آدم در قیامت جای گیرند قیامتی دیگر آغاز خواهد شد. گفتار من پند نیست بلکه درک است و بر جان هرکس خدا خواهد نشیند و با تفکر، عمق آن به دست نیاید. جملگان چون درکی بر آن ندارند نسبت ناروا دهند تا روزی که ببینند سر از خاک برآرم و بر جوار دوست آرام یابم، اگر چشمی برای دیدن داشته باشند. سیر را پایانی نیست همچنان که بر آن آغازی ندانم. پاکترین ابناء بشر رسولان هستند که در اعصار بر قلوب مؤمنان بتابند، در عصر ما رسول واقعی علم است که بر حکمت بنا باشد. از نکته ای پرده برمی دارم که همه انسان ها صورتی از اویند در غایت زیبایی، از کوچک و بزرگ و زشت و زیبا، به غیر از موردی که بر صورت بشر ظاهر باشند ولی باطن بر آن نباشند، همه جلوه های اویند که بر خاک افتا ده اند! پس تا حقیقت خود را نیافتی و بر تو ظاهر نگشت و بیرون از تو نیامد، تو در خاکی و خاکیان بر افلاکیان راه ندارند. درد در نهاد بشر نماد دوری از اصل است که در هربشری به نوعی وجود دارد و او را در عمق تنهایی خود و در چاهِ درون بِکشِد و تا ریسمان الهی را نگیرد از او درنیاید! بدان بهشت ساختنی است نه یافتنی، پس بر غیر، آسان گیر تا بذر محبت در بهشتِ درونت رشد کند و بر دیگران رحمت آر تا بَر و میوه دهد، ذهنت را صاف کن تا سبز شود و وجود از غیر حق بشوی و از تاریکی خود به درآی تا آن آفتاب را رؤیت کنی. قوانین را مختلف گویند اما در اصل از یک تنه آمده ایم و آن شعاع ازلی است! و قانونی چون مشیّت بر عالم ما استوار است. پس هرچه در طبیعت بینی درسی بر تو است و بندی از آن کتاب که در قاموس بشر نهفته باشد. گاهاً دعایی که مادر با صدای لرزان گوید بر آهنگ هستی سوار شود و از کران آن گذر نماید. از طریق پرسند، بگویید هادیِ درون را بیابید، گویند چگونه؟ بگو بر آن اوراد بخوانید و در خلوت بمانید و مراقبت نمایید. گویند بر چه آیین؟ بگو توحید! نه در نظر، بلکه در عمل! گویند اگر غیر حق در نظر آمد چه کنیم؟ بگو با شمشیر «لا إِلَهَ إِلا اللَّه. هیچ خدایی جز خدای یکتا نیست» بشکن. گویند اگر نشکست؟ بگو تطهیر کن و خود شکن! تا بر تو درنیاید دگربار، پس ذکر گو و آن را ترک مکن. در هروادی که بودی حق بگزین تا در حق جای گیری که اعمال تو از پسِ نیات تو چون صفحات بر حلقه ای جای گیرند و پشت تو در حرکتند و چون بایستی بر تو ریزند، پس قبل از اینکه در خاک فرو روی و جملگی بر تو آیند، اصلاح کن! گویند اصلاح چیست؟ اینکه بذر محبت حق در دل نگهداری و بر آن مراقبه داشته باشی تا انگل بر آن نیاید، گویند چه آن را از دل بِکَند؟ بگو طمع ببِرُ و بخل نورز و بر حرص پایدار نمان و ریشه آن را ایمان دان که حسد بخورد و کبر میوه آن را فاسد کند و جهل منظرت کوتاه نماید، پس بر اوصیاء اطاعت ورز و حقیقت داشته باش که چون با حقیقت باشی جذبه یابی و میان تو و شیطان جدایی افتد! نعمت های حق را سپاس گو و در مراحل از کمند توحید بیرون میا، بر جهلِ مردم خم مشو، ظاهرت محبوسِ باطنِ توست پس آن را به نیکی بیارای، زبان تو صدای منِ درون توست و نگاه تو نگاه اوست، پس آن را چنان زیبا تراش ده که خود شاهدی زیباست! و از وسوسه دور باش. تزکیه را بر نفس مقدم دان، بدان اگر بر طریق نفس قدم برداری خوار شوی و در قیامت چون بر اولیاء سر برآری شرمنده باشی و چون جلالت رب را ببینی و خود را دور بیابی، پس خواهی که خاک باشی و دیگر سر برنیاری! بر اولیاء خدا جفا مکن و بر اولاد ایشان رحم دل باش تا شقی نگردی! دیر یا زود در بستر خاک جای گیری، پس افزون از توانت تلاش مکن و آویزه دنیا زیاد بر خود میاویز، اما پاکیزه و زیبا زندگی کن! نالان بر بستر خاک جای مگیر که ما خاکیان کُند در حرکتیم و این تلاش و سر در گمی و سرعت زاییده ذهن در تکاثر است و چون رها شوی و از آن سو نگری جز کالبدهای خشک بر مسیر سرنوشت نیابی و چون حقیقتِ درونت آزاد شود و بال گشاید و بر ضلّ عرش الهی فرود آید، طعم بندگی درک نمایی که مرغِ حقِ وجود را عبودیت دانه است. اگر در مسیر سستی یابی، پس از بزرگی بخواه دستت گیرد و چون پاکی! تو را در وجود خود آوَرَد و چون بر تو تابد از غیر پالایش گردی و چشمت به نور حق و قلبت از یاد حق مملو خواهد شد و او را در بهشتِ درون ملاقات نمایی. انسان های پاک سرشت اینگونه اند، ولی کسانی که ناپاکی دارند چون در شعاع انسانِ کامل درآیند شیطانی تجسم یابند که پیرامون ایشان را نقش دهد به جهالت، یا کسالت و چون ایشان به سفر حق درآید، آن شیطان بر جای او گوساله سامری درآورد. پس اگر تاریکی! در خود پنهان بمان و بر او هرگز ظاهر مشو که اینگونه اند صاحبان آن کهربا! گفتار اول از فصل جدید پایان آرم با کلامی از مولا علی (عَلَیهِ السَلام) که می فرماید: «الْحِکمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ فَخُذِ الْحِکمَةَ وَلَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاق. حکمت گمشده مؤمن است، پس حکمت را فراگير گرچه از اهل نفاق باشد! «

گفتار دوم

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ»

گفتاری نو آغاز نمودم و با آن راه را روشن نمایم، باشد که خردمندان خرد ورزند و از دام نفس به درآیند، حلقه عبودیت بر گردن نهند و تاج مرصع بندگی بر سر گذارند! مراحل کمالی در بعد ما خارج از چهار اصل ندان؛ اول حرکت محوری که جمیع حرکات و سکنات سالک در پرتو علیت قرار گرفته و از علل مادون تهی باشد. دوم «خَلیفَةُ اللّهی» است که در این باب بحث زیاد است و مختصر آن دان که این بابِ رحمت حق است که چون نوری از حقیقت بتابد بر وجودی، از فیوضاتِ پیاپی، وجودِ وی پر نماید و فخرِ بر خلق نیست و در منظر اولیاء قدر آن معلوم باشد. سوم سفر به حق است که چون زیبایی آن سفر بینی و دریچه آن نور عظمی و مثال زدنی در ذهنت گشوده گردد به تلاطم درآمده و تو را از خود بیرون نماید که در این سفر، پس از درک جنت در قیامت قرار گیری و چون قیامت تو را فرا گیرد و توان ایستادن تو را باشد پس شاهد بر رب گردی که لازمه این سفر طواف عرش درون (عقل کل) و اتصال کانونی به منبع فیض ازلی است. چهارم نفس که چون شاهدی زیبا از تو به درآید و نفس قدسی باشد که چون غرق اسماء شود از تو پوسته ای ماند و مابقی اشراق رب است و حقیقتِ مستتیر تا به اذن حق حادث شود در ظرف مکان که چون از این ظرف بیرون آیی، چون کوهی به نظر آیی که گویی صحنه ها (تغییرات زمان و مکان) بر آن چون گیاهی شکل گیرند و خزان شوند و تو بر ثقل هستی باشی. حال که ارابه سیر بر این چهار محور قرار گرفت پس حرکت اصلی آشکار گردد که تیر ذهن من بیشتر از این یاری نکند و جلوتر نتواند رود و دوباره بابی جدید مفتوح گردد. از علوم عصر خود خالی نباشید و چون جاهلان قدم برندارید و بر دیوار تعصب، ذهنیات را نقش نبندید و بدانید که نقص، جزء ملکات خلقت است و با او (حق) کامل گردی و در بُعد تکوینی، تو در اقیانوس خلقتی و تو را چون دیگ جوشان به هرسو خواهد اندازد و چون نقش حقیقت بر تو نتواند بتابد، آن نقش کوزه ای دیگر درآید و بر صورتی دیگر ظاهر شود، پس تو نقشی نه جان! هنگامی که بیدار شوی و بینا، دیگر در ذهن تاریک فرو مرو و در روشنایی مسیر بینی که قبل آن، حرکت تو بر دیواره توحید چنان است که گویند حرکت مورچه ای بر صخره ای سیاه در تاریکی. حجاب ها زمانی بر تو گشوده گردد که ولی از تو دستگیری نماید و یا فیضی بر تو رب فرستد و آن فیض در قالب هادی از غیب ره نماید و چون بینای انوار رب گردی در کشف و شهود راه روی، ولی عصای رسالت زمین مگذار تا به طور درآیی. پس پای بست به کنار نه و عصا بگذار، سپس درمان و درد یکی شود! و در تو فرو رود که حجاب اصلی، انسان است و دیگر آشفته نگردی و اطمینان یابی و اگر بر کوه آتش باشی در تو نگیرد و یکباره گلستان شود. خرد گوهر انسان و پرتو آن نور ازلی است که گویی انسان را از غیر، به آن تیغه جدا نماید و بدان آن قسمت از خرد که نزد آدمی است بخشی از گنج نهان است که گوشه پرده از آن بالا گرفته و بدان خرد کلی، جمعی است و در سایه خرد، آدمیت ساطع می گردد و از حرکت آدمی فن به وجود آید. خردورزی اندیشه نیکان و روش پرهیزگاران است! و اگر هَمَّت دنیایی باشد که در آن قرار داری، پس اثری از خرد در تو نیست. خرد مراتب ندارد ولی چه بسا کسی اهل خرد که بر اثر لغزش، عنان به نفس سپارد و اژدهای نفس او را ببلعد و در دَرَک جای گیرد! آگاهی بخش کوچکی از خرد است که در سایه اوهام شکل گیرد و بر آن پاره ای از ذهنیات قرار دارد که به مرور زمان بر دیواره ذهن آدمی رسوب نماید. آگاهی فضایی بیش نیست و اگر بتوان به صراطی از آن گذر کرد، جنتِ درون یابد. پسِ ذهنیات بهشت توست، پس در طوفان خاطرات غرق مشو و از خود به حق بگریز و آینده را در گوشه ای از ذهن جای ده و بر آن برنامه ریز و مگذار کور به دنبال آرزوها رود تا سراب دنیا محو گردد و از تو جز غضب و شهوت و حرص بر آنچه سهم تو نیست نماند و چون از دنیا روی از مناره صدا درآید که کوه دلی رفت! (با خواندن آیات) بخشی از ذهن را دنبال کن که بازتاب حقیقت است و از بازیافتن آن، نوری به آن سو یابی و اگر ظلمات را پیروی کنی و گردن بر بندگی شیطان نهی و نامه عمل تو به آن مهر گردد، دیگر در قعر دوزخ جای داری و مجالی بر سخن نیست! «قَالَ اخْسَئُوا فِيهَا وَ لَا تُكَلِّمُونِ. گفته شود، دور شوید (کلام راندن سگ)! و به دوزخ روید و با من سخن مگوئید. « آخر گفتار سپاس می آورم خدای را که امید به لطف خود را در جان بشر نهاد و رسول درون را به آهنگ وحی زنده گردانید و در طبیعت و گردش روزگار، بر وی درس دیگر نهاد که قرآن را نه در صحف بلکه در طومار دنیا ببیند. این گفتار را با کلامی دیگر از امیر به پایان می رسانم که می فرماید: «قدرت خداوند متعال چنین است، آنگاه که آسمان ها را در هم پیچد و زمین را در قبضه قدرت خویش گیرد، بهشت و دوزخ نابود نخواهد شد«.

گفتار سوم

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ»

گفتار سوم آغاز نمودم با صلوات بر محمد و آل او، در صورتی که درک می کنم راهوار عمر به سرعت زمان را می پوید تا سوارش را در چاله گور گذارد و هرچه من پیر و سست تر می شوم، گویا او چابک تر می تازد. انسان شریف است، نه به تن بلکه به جان و اندیشه ای که در خویش می پروراند، پس جان اسیر خاک مکن و با حرص مبند و به نظم آرامش گیر که اگر صخره هم باشی و در جای خود نباشی به پتکی خرد شوی و به دره ریزی! بر بال آرزوها سوار مشو و دریچه خواست ها بر خود ببند و بدان تو عبدی و او معبود! اگر تزکیه کنی، سنگ گرانی که بر توست بشکند و نقشی که خدا بر تو بسته بر تو عیان می شود و جسم ات با زیورآلات اش به دنبال خود می برد که بنا به اقتضاء، یا مقابل بدترین قرار گیری، یا دیگران بر گرد تو آیند. پس دیگر تو برنامه نریزی، بلکه برنامه ریز آگاه جای دیگر باشد که با تصادفات زمینی در ذهن جمع نیاید! و دیگر سیرِ تو باشد که بر بال ملائک قرار گیری (هرآنکه شایسته تر تزکیه کرده) و بر فراز زمان و مکان درآیی، پس در سجود ابدی برو تا شاهدی از سوی او بر تو آید و دست ات گیرد و تا درگاه ابدیت بالا رو، سپس در گشاید معبود! و در کنارت گیرد و دوباره درِ دنیا بسته می گردد و بقیه محبوس. پس آزادی ات را در عبودیت ربت بین و این غل و زنجیر به عبودیت بشکن و چه بسا با بیتابی، جز آزردگی و زخم و رنجِ بیشتر بر تو پدیدار نگردد. تزکیه بر سیر مقدم دان. جوهره حرکت تو به سمت حق تزکیه است که هرکل جزء خود را می کشد به سوی خود و هر جزء در مدار کل خود می آید و جذبه حاصل می شود. پس هرگاه تزکیه نمایی، حجاب از دل و سینه ات برداشته می گردد و رسول خفته در درونت بیدار و مقابل ات قرار می گیرد. خضر را ملکی دان که از هرراه رَوی بر تو درآید! پس اگر میهمان او ‌گشته ای بیدار باش و مخواب! سجده بسیار کن تا حلقه وصل گسسته نگردد تا زمانی که بر مهدی درآیی که هدایت واقعی آنجاست! هادیانِ ره بسیارند و واعظان بیشتر! پس تو پندِ خود گیر و بدان که عشق ره پوید نه تو! پس آن، ره گم نکند و در کنار نفس نمی آید (منظور عشق است) بلکه جرقه ای از رب است که هرکس جلا یابد در وجودش مشتعل گردد و هرکس وجدان رها کند و بر خلق پالان گذارد و امیر جِبت و طاغوت باشد نابود شود و جز تاریکی نرود و اینان نه تنها به جهنم روند بلکه هیزم دیگران باشند و تو چه دانی که چیست؟! روزی او دهد و دیگران تقسیم نمایند! بدان او تو را رها نمی کند، بنگر که چگونه از خاک سرد این همه گل های زیبا و درختان معطر بدون اینکه دستی باشد برآرد و همه در یک کارخانه کوچک به نام دانه یا گرده باشند! پس به آبی رویند. تو نیز زیبایی وجود خود را بیاب و ظرفیت هایت را پیدا کن و ببین خالق از تو چه در نظر دارد؟ پس بر آن مسیر باش که زمختان را اره نمایند و در دوزخ ریزند تا بسوزند! اندر غایت هرچیزی نگر و بر مشیّت خرده مگیر که آزمونی است بزرگ، چنان غرق بازی گشته ایم که دیگر نه پس را بنگریم و نه پیش را! و چون درکی حاصل شود در ضمیر گم نماییم، پس در مزبله دنیا مگرد و بر نقشِ ربت بر خود درآی که عاقبت آن نمایی و چون کجی یابد بزداید! تدبیر به کار گیر ولی حیله مبر، از راستی مُهری بر زبان گذار تا دلت درستی یابد! سپس اندرز رسولان گوش گیر تا قلب سلیم یابی که تزویر بر دروغ نقش بندد، یا پسِ آن پنهان شود! نعمت های خدا چون اطرافت رویش کنند، بنگر تا برویند چون بهشت و دست مبر، مگر به قدر عذرت! (روزی ات) ولی در وجودت نیاور که وابستگیِ بی جا تو را از حق بگرداند و یا سست کند. پس از هرکه جز او به خودش پناه ببر که عاقبت این راه، حضور است نه تنهایی! هیچ سلطان ستمگری نباشد که چکش بر خلق فرود آورد و در جای دیگر میخ بر پایش نکوبند! پس ای نوع بشر بر خود رحمت آرید و سهم ضعفا را بدهید. ناقوس ها به صدا در خواهد آمد و نظام سرمایه داری، چندپارچه و سپس متلاشی خواهد شد! و این امر توسط پدیدآورندگان اش صورت گیرد. گفتارها پدید آیند و از پی آن حرکت زاید! و این بدان معنی نیست که در راه مانده ام که هرآنکه مانَد بانگ دهد دیگران را، بلکه به درخت گیلاس نگر که چگونه زیبایی درون را به آرامش و نیکویی جلوه دهد، هرچند زخم بیند از این نشان! پس بر درخت عمر پاسبانی نیکو باش و عزلت مگزین تا آن وقت که از خلق در گزند باشی، یا ندایی از درون تو را خواند! و بدان زندگی تمام اش دنیا نیست بلکه گذرِ آن، دنیاست. پس بر آن تمام قامت نایست تا حفظ شده و فرو نروی! بلکه بر عقل عمارتی بنا کن که شرط اول قدمِ آن توحید است و عقلانیتی که در آن وحدانیت نگنجد و ستون و محور آن نگردد، لاجرم عاقبت بر گل نشیند! اگر کشتی رسالت را در طوفان حوادث ترک کنی، بر مثال ترسایان و گبران عمر بر تو بگذرد و اسیر دنیای دون گردی! یعنی کسانی که نه بهره ای از دنیا برده اند و نه ثمری از آخرت دارند. عناصر در تو درگیرند تا از تو خلقی دیگر نمایان شود! «يَا مُبْدِئُ يَا مُعِيدُ. ای آغازگر و ای برگشت دهنده« بر دو گروه از پارسایان نگر؛ گروهی بر خلق رهبان و به ظاهر نحیف و غول نفس در ایشان سیطره دارد. هرچند دل هاشان از طعام و مشربه خالی باشد، ولی بر ایشان نوری نیابی تا راهنما باشند که اینان نفس را قوی نمایند. هرچند به این طریق قدرت نفس یابند و بر اموری که بر خلقِ عادی مشکل آید توان آرند. گروهی دیگر چون صعبان هستند، هربتی غیر آن در ضمیر آید به پتک ندامت کوبند و در ضمیر خویش به بندگی درکوبند، گویی در محضر اویند و او را مشاهده می کنند و از خلق جز سایه ای بر ایشان نباشد! پس اول دام و دوم بر بام هستی باشند. فضایی که در آن آگاهی است اگر بیداری شکل گیرد، ابتدا مانند یک خرقِ (شکاف) ساده به نظر آید. پس به بین دو نیمه ات، روان ( روح انسان) در حرکت آید، گاه این سو و گاه آن سو! هرکدام که سنگین تر بر تو باشد. یا به تقدیر رود. ابتدا ساکن گردی و از پشت شیشه ای پولادین در خلق نظر کنی تا پوسته ای دیگر افتد و فضایی یکتا شکل گیرد که تو در بهشت خود از فضایی با ترنم دلپذیر به بازار عکاظ دنیا بنگری! دیگر شکاف نیست و فضایی است و کنترل آن سو! دیگر این سو نیایی مگر به عادت، سپس صحنه جمع شود و دیگر در خود باید نگری که گویی فراتر از تو چیزی نباشد. هرآنچه گفتیم در این باب از آسمان چهارم باشد! و نه هفتم گوییم که صاحبان شریعت بر آن جای دارند و سپس در مراحل پایین تر به وصی رسد و وحی، زنده بر آنان وارد شود و در جلد نبی بر ایشان ظاهر گردد، در آسمان ششم ملائک و جمیع خلق درس گیرند در محضر معصوم. گفتار پایان می آورم با کلامی از وصی رسول خدا (صَلَی اللّهُ عَلَیِه) که از صفات متّقین فرمود: «اَرادَتْهُمُ الدُّنْيا فَلَمْ يُريدُوها وَ اَسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا اَنْفُسَهُمْ مِنْها. دنیا آنان را خواست و آنان دنیا را نخواستند، به اسارت شان کشید و آنان با پرداخت جان شان خود را آزاد کردند.»

«وَ السَّلَامُ»